سیری در سفینه حافظ

Dublin Core

Title

سیری در سفینه حافظ

Description

<image>شرح غزل: " ز در در آی و شبستان ما منور کن "ز در در آی و شبستان ما منور کنهوای مجلس روحانیان معطر کنبه چشم و آبروی جانان سپرده ام دل و جانبیا بیا و تماشای طاق و منظر کنستاره ی شب هجران نمی فشاند نوربه بام قصر بر آی و چراغ مه برکنبگو به خازن جنت که خاک این مجلسبه تحفه بر سوی فردوس و عود مجمر کنفضول نفس حکایت بسی کند ساقیتو کار خود مده از دست و می به ساغر کنوگر فقیه نصیحت کند که عشق مبازپیاله ای بدهش گو دماغ را تر کنچو شاهدان چمن زیر دست حسن تواندکرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کنحجاب دیده ی ادراک شد شعاع جمالبیا و خرگه خورشید را منور کنازین مزوجه و خرقه نیک در تنگمبه یک کرشمه ی صوفی کشم قلندر کنپس از ملازمت عیش و عشق مهرویانز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن------این غزل استادانه ی عاشقانه چنین می نماید که محصول دوران محمدمظفر بوده باشد ، چون کنایه به فقیه و صوفی و کاربرد های مخالفمفهوم در بیت های اول و چهار و پنج و شش در دیوان مناسب آندوران به نظر می رسد ؛ که اگر چنین باشد میتوان به مناسبات حافظو شاهزاده ی اینجو جهان ملک خاتون نظری جدی تر انداخت . شکینیست که جهان ملک شاعر بوده است ، نه تنها به این دلیل که دیواناو در دست است و به چاپ رسیده ، و نه به علت وجود غزلی با وزنو قافیه ی " غم مخور " که آشکارا تقلیدی از حافظ است ، بل که بیشاز همه وجود غزلی ست که می توان دست کم چنان که از مقطع -غزل مورد شرح ما نیز پیداست نوعی مغازله ی - شاعرانه را میانآن دو متصور شدما زیاران چشم یاری داشتیمخود غلط بود آن چه می پنداشتیمتا نهال دوستی کی بر دهدحالیا رفتیم و تخمی کاشتیمگلبن حسنت نه خود شد دلفریبما دم همت برو بگماشتیمحافظما تو را دلدار خود پنداشتیموز تو چشم مردمی ها داشتیمتا نهادی دل به مهر دیگرانما امید از لطف تو برداشتیمچون جفا و جورت از حد درگذشتکار خود را با خدا بگذاشتیمدیوان جهان ملک خاتون / ص ٣٩٢ / زوار ١٣۷۴این نیز گفتنی ست که اگر این نظر درست باشد شاه شیخ ابو اسحاقعموی این شاهزاده دراین تاریخ به دست محمد مظفر کشته شده بود واز شوهر او امین الدین جهرمی وزیر شاه نیز که فراری بود خبرینشد که بعضی گفته اند قبل از سقوط خاندان اینجو آن دو از هم جداشده بودند . گو این که دو بیت طنزآمیز رکیکی از عبید زاکانی دردست است که آورده اند او در مجلس عروسی ی این دو بی ملاحظهخوانده بود و از داماد صله گرفته بود که در تاریخ عصر حافظ دکترقاسم غنی ) ص ۱۴۶ ( آمده استبیت اولشبستان در لغت به معنی " خوابگاه " است ، اما در شعر حافظ به -مناسبت کلمه " روحانیان " به مفهوم "محل حضور خلوت انس " بهکار رفته استحضور خلوت انس است و دوستان جمعندوان یکاد بخوانید و در فراز کنیدو از همین منظر است که شبستان محل ذکر نیز بوده استروحانیان این کلمه در صورت جمع به معنی ی مصطلح نیست -و به همان معناست که در گلستان به " اخوان صفا " تعبیر شده : "بزرگی را پرسیدم از سیرت اخوان صفا ، گفت : کمینه آن که مرادیاران بر مصالح خویش مقدم دارد " گلستان / یوسفی / ص ١۰۶پس به زبان ساده " روحانیان " به دوستان اهل معرفت گفته میشود . سعدی می گوید :ای باد اگر به گلشن روحانیان روییار عزیز را برسانی دعای یاراما شاهدی که خرمشاهی از خود حافظ برای این بیت آورده درستنیست و تعریضی ست بر جمع کلمه ی " روحانی " به معنی زاهد :با آن که از خود غایبم وز می چو حافظ تایبمدر مجلس روحانیان گهگاه جامی می زنمیعنی با وجود توبه گاهی همراه اهل زهد پیمانه ای می زنمبیت دوممنظر در لغت به محل نگریستن گفته می شود ، در شعر تغزلی اما -کنایه است از چهره ، سیما ، طلعت . باید به معماری ی عجیب اینبیت دقیق شد تا به هنر حافظ دست یافت . شاعربه چشم و ابروییار) = منظر ( است که دل می سپرد ، اما همین دو عضو یار درمصراع دوم چهره عوض می کنند و به صورت " طاق " ) = ابرو (و " منظر " ) = سیما / چشم ( در می آیند پیش ازین کاین سقف سبزو طاق مینا برکشندمنظر چشم من و ابروی جانان طاق بودکلمه ی " طاق " به این مناسبت به " ابرو " اطلاق شده که که مثلسقف و طاق در بیت بالا قوس دارد . کمان ابرو ، قوس ابرو و خمابرو از همین منظر وارد شعر شاعران شده است سعدی می گوید :به همه کس بنمودم خم ابرو که تو داریمه نو هر که ببیند ، به همه کس بنمایدکلمه " طغرا " عبارت از یک خط منحنی بوده که شاهان کاغذی راتایید و توشیح می کردند . حضور این کلمه نیز در شعر تغزلی بهمناسبت شکل آن بوده نظامی در خسرو و شیرین گفته است :به طاق آن دو ابروی خمیدهمثالی زان دو طغرا بر کشیدهاگرچه زیباترین تخیل در تناسب این دو همچنان از حافظ استزهی خیال که منشور عشقبازی مناز آن کمانچه ی ابرو رسد به طغرایییعنی خیال باطل است که او فرمان عشق مرا با ابرویش طغرا کند =تایید کندبیت سوم -برآمدن یکی افعال قدیم است به معنی " روشن کردن " ) چراغ ( -به نظر می رسد حافظ این فعل را در شعر ظهیر فاریابی یافته بودهکه از دیوانش به دلیل شباهت بسیار در نوع زبان به کار رفته بسیاراستفاده کرده بود ، و قزوینی است که گفته بود بهترین قصیده ی حافظیادآور سخن ظهیر است . به طور اخص می توان این بیت شاعرفاریاب را مثال آوردذکر باغ ارم و آتش نمرود مکنآتشی " برکن " و انگار که باغ ارم استبیت چهارم -خازن جنت : نگهبان بهشت . نام فرشته ای که موکل و دربان بهشتاست . از او در متون دینی و ادبیات به نام " رضوان " یاد شده که درقران این نام نیامده در حالی که نام دربان دوزخ " مالک " در قرانیک بار آمده ) زخرف ، ) . ۷۷ در طول زمان به تدریج رضوان بهمعنی مطلق بهشت نیز به کار رفته اما در شعر قدیم شاهد های زیادیبه معنی نگهبان و دربان بهشت دیده می شود :ز خون همه بزمگه چون بهشتتو گفتی که رضوان برو لاله کشتفردوسیرضوان مگر سراچه ی فردوس بر گشادکاین حوریان به ساحت دنیا خزیده اند ؟سعدیمجمر آتشدانی که در آن عود و عنبر می سوزانند . به معنی مطلق -منقل هم به کار می رودبه یک دست مجمر به یک دست جامبرافروخته عنبر و عود خامبیت پنجمفضول و فضولی به همین معنی ست که امروز به کار می رود . -خواجه جای دیگر هم فضولی به کار برده است :در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیستوهم ضعیف رای فضولی چرا کندبیت ششمدماغ ) به کسر دال ( در لغت به معنی مغز سر است ، و از همین -معنی است ترکیبات سر دماغ ، تر دماغ ، گنده دماغ ، بی دل و دماغو امثالهم . در زبان عامه این کلمات به فتح دال به کار می رود ولیبه همین معنی ست با این توضیحات روشن است که " دماغ تر کردن" فعل همین کلمه است به معنی سر حال آمدنز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دلکه تا قصر دماغ ایمن بود زآواز بیگانهسعدیمخالف تر دماغ ، " خشک دماغ " است به معنی بی شعور ، واصطلاحا به آدم " یبس " گفته می شود ، صفتی که حافظ در غزلدیگری به " عبوس زهد " تعبیر کرده استما دماغ خشک را از باده گلشن کرده ایمبارها این شمع را از آب روشن کرده ایمصائببیت هشتممزوجه ، صوفی ، قلندر : این بیت حافظ شاهد خوبی ست بر این کهبتوانیم تفاوت " صوفی " و " قلندر " را دریابیم . کلمه " مزوجه "چنان که علامه قزوینی در حواشی ی حافظ خود شرح داده با شاهدیاز اسرارالتوحید به معنی ی کلاهی دانسته که میان آن پنبه آکندهباشند . سودی بسنوی شارح ترک دیوان حافظ نوشته " مزوجه را درروم " مجوزه " گویند و آن معروف است ، ولی این جا ) این بیتحافظ ( مراد از آن تاج صوفیان است به قرینه ی معادله با خرقه " .شفیعی کدکنی در تعلیقات خود بر اسرارالتوحید به حکایتی در جوامعالحکایات اشاره کرده و اضافه کرده است " گویا هم صورت مزدوجهدرست است ) ضبط اسرارالتوحید ( و هم مزوجه ) عوفی و حافظ ( .هر دو از ریشه ی زوج است و گویا چیزی بوده است مانند دو کلاهکه در اندرون یکدیگر جای گیرند و میان آن ها انباشته از پنبه باشدبخش دوم ، ص ۵۴۷قلندر: محمد معین در حواشی ی برهان قاطع نوشته : در وجه تسمیهقلندر بحث بسیار است . ایوانف در کتابی که در باره ی اهل الحقمنتشر کرده گوید در مدت چهل سال اخیر من کوشش بسیار کردم کهریشه ی کلمه ی قلندر را پیدا کنم و با متخصصان زبان های مختلفبحث نمودم ولی به نتیجه نرسیدم ... بعد معین تمام مطالبی را کهایوانف جمع کرده بود آورده و نهایتا حرف آخر او را نقل کرده است :"با همه ی توضیحات منشاء قلندر هنوز روشن نیست "برهان قاطع ) جلد ش ل ( ص - ١۵۴۰ و ۴١شفیعی کدکنی در کتاب ) قلندریه در تاریخ ( در فصل "چهره ی قلندردر آثار سنایی "که در مقاله ی پیشین قلندریات او را معادل طامات درشعر پس از او دانسته بود ، و حتی در آن اشاره به مختارنامه یعطار و فصلی با عنوان خمریات و قلندریات در آن کرده بود ، بااشاره به غزلی از قلندریات سنایی به مطلعدر کوی ما که مسکن خوبان سعتری ستاز باقیات مردان پیری قلندری ستنتیجه می گیرد " اکنون تردید ندارم که " سعتر " در کلمه "سعتری "همان شاطر است که از واژگان ویژه ی جوانمردان و فتیان است . وآن بخش کلمه شاطر که به جوانمردان و فتیان مرتبط است شواهدفراوان دارد . "اولا کلمه ی " سعتر " ) مفرد ( / بر وزن جعفر ( در فرهنگ هایگیاه شناسی و طبی مثل ذخیره ی خوارزمشاهی به معنی " آویشن "آمده است که گیاه دارویی ست . در برهان قاطع آمده برای این که اینواژه با " شعیر " اشتباه نشود به حرف صاد نوشته می شود ثانیا کلمهی " سعتری " است که به معنی شاطر آمده ) و نه سعتر ( با اضافهکردن یاء وحدت . از یافته های دکتر شفیعی کدکنی هم نیست و درفرهنگ نظام هم آمده است .در قاموس عربی آمده : السعتری الشاطر و الکریم الشجاع که درمعنی آن گفته است : والشاطر اعیا اهله خبیثا یا به عبارت منتهیالارب کسی که از خباثت خود مردم را عاجز کرده باشد .یاشطربصر الرجل صارکانه ینظر علیک ) اقرب الموارد ( یعنی آن کهبه سوی چیزی بنگرد که گویی دیگران را هم می نگرد ) مزاحم ،stalker ( . پس چنین کسی شاطر جوانمرد نمی تواند باشد .با توجه به زندگی سنایی که درجوانی در حمایت حاکمان وقدرتمندانمی گذشته و با در نظر گرفتن تقسیم بندی ی غزل های سنائی کهغزل مورد نظر شفیعی کدکنی در جمع هزلیات و خمریات وقلندریات بوده ، سیمای قلندر در آن غزل چنان که خود شفیعی اقرارکرده " بسیاری ازین ابیات و مصراع ها روشن نیست سنائی چه میخواسته از زبان این پیر قلندری بگوید" ) قلندریه در تاریخ ، ص۳۰۴ ( تقریبا مسلم می دارد قلندر آن غزل محصول دوران جوانیسنایی بوده است . نکته ی بسیار عجیب این است که شفیعی سال هابر سر یک شاهکار سنایی که جزو غزل های استثنایی ادبیات فارسیست و از زبان ابلیس گفته شده بود ، پافشاری می کرد که چون سناییجزو مدافعان ابلیس نبوده ) حلاج و عین القضات و شیخ احمد غزالی( آن غزل به این دلیل نمی تواند از سنایی باشد ، اما در همین جادرباره ی یک بیت از غزل مورد نظر خود می نویسد : " در بیتهفتم به احتمال قوی دفاعی ازابلیس وجود دارد که می توان گفتاندیشه ای قلندری بوده که وارد تصوف خراسان شده است " ) همانجا، ص ۳۰۶ . )و سرآخر در فرهنگ نظام در معنی کلمه ی سعتری آمده است " زنطبق زن به مرد سعتری تشبیه شده " که حاکی از همجنس خواهی درزنان است.در باره ی معنی کلمه ی " سعتری “ به خلاصه می توانگفت که در ادبیات کهن به زنان همجنس گرا گفته می شود . برای اینکه سخن درازتر نشود به به دوبیت از مثنوی و دیوان کبیر مولانامتوسل می شوم که از زیر بار مفهوم ناخوشایند آن نیز خلاص شوم :گر خدا در زن نهد خوی نریطالب زن گردد او از سعتریمثنوی. دفتر ششموصلت فانی ننماید بقازن نشود حامله از سعتریدیوان کبیر / جلد / هفتم ، ص ۷٢که نشان می دهد آن بزرگ مرد در آن سال های دور چنین عارضهای را نشانه ی خلقت می دانسته و بیماری ، و نه انحراف . اما بهنظر می رسد که کلمه ی " قلندر " مثل هم جنس خود " خرابات " کههردو ریشه های ناشناخته دارند توسط بعضی ازعرفا از مفهوم منفیجدا شده و جای خود را به کلمات " زاهد " و " فقیه " و " صوفی "داده باشند چنان که در دیوان حافظ و پیش از او در سنایی و عطارچنین بوده است ، آن چه مسلم است این که " قلندریه " را به " ملامتیه" منسوب کرده اند که اصولا زهد را در پنهان کاری و در حقیقتنمایش ضدزاهدانه عمل می کردند ، و این معنی در مجموع ابیاتی کهدر دیوان حافظ از قلندر و قلندری به کار رفته می توان دید که دربعضی به صورت تعریضی به صوفی بوده استقلندران حقیقت به نیم جو نخرندقبای اطلس آن کس که از هنر عاری ستوبر در میکده رندان قلندر باشندکه ستانند و دهند افسر شاهنشاهیخشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پایدست قدرت نگر و منصب صاحب جاهیو چنان که در بیت مورد نظر دیده می شود حافظ می گوید از کلاهتاج مانند خرقه ی تنگ متظاهرانه ) صوفی ها ( نیک ) = سخت ،معنی قدیم ( در تنگ است ) ایهام در واژه ی تنگ : ۱ خرقه ی -تنگ ۲ به تنگ آمدن ( و تاکید می کند با کرشمه ای که صوفی را -قبض روح کند بیا و مرا به قالب یک " قلندر " در آر . معنی و تفاوتاین دو شکل موجود در دیوان حافظ کاملا پیداستبیت ٩شعاع تیغ آفتاب را می گویند . مفرد اشعه -معنی مصراع این است که نور جمال تو چشم عقلم را کور کرد ، تیغآفتاب جمال تو چشم مرا زد . دیگر جایی و کسی را نمی بینمدر مصراع دوم " خرگه " هم به معنی سراپرده است ) = شبستانمطلع ( و هم به معنی آسمان ) جمال یار ( . پس باید خورشید درآیدکه شب شبستان شاعر را ) که به خوابگاه و مجلس یار ایهام دارد (منور کند . و حافظ در یک طنز استادانه در آخر می گوید : همه اینکارها را که کردی شعر مرا هم از بر کن

Source

Faslnameh_Summer_2015.pdf

Publisher

Persia House of Michigan

Date

2015 - Summer

Relation

Faslnameh_Summer_2015.pdf (p.6)

Format

application/pdf

Type

Text

Tags

Citation

“سیری در سفینه حافظ,” Persia House of Michigan, accessed January 9, 2025, https://phom.umd.umich.edu/items/show/92.

Output Formats