نخبگان معاصر

Dublin Core

Title

نخبگان معاصر

Description

داریوش شایگان، نویسنده و اندیشمند ایرانی، روز پنجشنبه دومفرودین ۱۳۹۷ در ۸۳ سالگی در تهران درگذشت. داریوش شایگان از پنجم بهمن ماه گذشته که دچار سکته مغزی شد در بیمارستان فیروزگر تهران در اغما بود. درگذشت این اندیشمند که پس از سالها سکونت در فرانسه، در دهه ۱۳۷۰ به ایران بازگشت با واکنشهای متعددی در شبکه های اجتماعی روبه رو شده است. از این نویسنده و فیلسوف ایرانی که ترجیح میداد به عنوان "متفکر آزاد" از او یاد شود آثار پرشماری به زبانهای فارسی و فرانسه منتشر شده است که از جمله آنها میتوان به "آسیا در برابر غرب ادیان و مکتبهای فلسفی هند"، "افسون زدگی جدید، هویت چهل تکه و تفکر سیار"، "زیر آسمانهای جهان"، "بتهای ذهنی و خاطره های ازلی"، "انقلاب دینی چیست؟"، "پنج اقلیم حضور"، "در جستجوی فضاهای گمشده"، "نگاه شکسته" و "فانوس جادویی زمان" اشاره کرد.داریوش شایگان تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه فرانسوی زبان سنلویی در تهران گذرانده بود که چهره هایی چون صادق هدایت، نیما یوشیج و علی اکبر سیاسی نیز در آنجا تحصیل کرده بودند او سپس به فرانسه رفت و در سال ۱۹۶۸ از رساله دکترایش درباره آیین هندو و عرفان اسلامی در دانشگاه سوربن پاریس دفاع کرد. این اندیشمند سرشناس سپس به ایران بازگشت و در دهه ۱۳۵۰ به عنوان استاد هندشناسی و فلسفه تطبیقی در دانشگاه تهران به تدریس پرداخت. او در همین سالها مؤسسهای به نام "مرکز ایرانی مطالعات تمدنها" را نیز بنیان نهاد. داریوش شایگان پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد اما پس از ۱۲ سال به کشور بازگشت. آخرین مصاحبه جامعی ای که داریوش شایگان در آن شرکت کرد و در مورد کارهایش توضیح داد دو سال پیش از مرگش و در سال ۱۳۹۵ بود که با "خبرگزاری کتاب ایران" (ایبنا) صورت گرفت. بخش هایی از این گفتگو را برایتان نقل میکنم:فضای روشنفكری در دهه های ۱۳٤٠ و ۱۳٥٠ ایران به چهصورت بود كه مباحثی چون بازگشت به خویشتن را مطر میكرد. مثلا میبینیم كه شما و سیدحسین نصر و جلال آل احمد و نراقی و... همگی به نحوی از بازگشت به خویشتن و احیای سنت حرف میزدید.برداشت من با مواضع آقای نصر و دیگران، با تمام احترامی كهبرایشان قایلم، تفاوت داشت. آنها خیلی سعی میكردند آنچه خودداشت را تقویت كنند. من اشكال كار را در این میدیدم كه اغلب ماراجع به غرب حرف میزنیم بی آنكه ماهیت واقعی آن را به درستی بشناسیم. این دیدگاه به روشنی در فصل آخر كتاب آسیا در برابر غرب آمده است: فراموش میكنیم كه تمدن غربی متنوع ترین تمدن روی كره خاكی است و از آنجا كه این تفكر همه مظاهر فرهنگی و علمی انسان را از بن مورد پرسش قرار داده و هیچ بخشی از هیچ حوزه شناسایی نمانده است كه بدان راه نیافته و آن را بررسی نكرده باشد، نمیتوان با تعصب و سرودن شعارهایی چند به مبارزه طلبیدش. )...( غربیان به سیر نزولی تفكر خود پی بردند و آفات آن را تحلیل كردند، آنها بودند كه شیوه پرسش كردن را به ما آموختند و به ما یاد دادند، تنقیدشان كنیم و چه بسا از تجارب تلخشان عبرت بیاموزیم. اگر متفكران جسور غرب جهش نمیكردند و انحرافات فكری خود را برملا نمیساختند و به قدرت هیولایی نفی و آفات ملازم با آن پی نمیبردند، هرگز به ذهن یك مشرق زمینی بیخبر از دنیا خطور نمیكرد كه به اینگونه مسائل بیندیشد و راه مقابله با آن را بررسی كند.« در واقع در همین راستا یعنی ایجاد امكانی برای شناخت عمیقتر دیگر تمدنها بود كه برنامه ترجمه گسترده كتابهای مرتبط با دیگر فرهنگها را در دستور كار خود قرار دادیم و درباره هر تمدنی مجموعهای تهیه كردیم. برای مثال تاریخ فلسفه هگل از جمله كتابهایی بود كه به دست مترجم سپرده شد. امروز هم به همین معضل دچاریم. ما تمدنهای آسیایی، نه فقط ایران و دیگر كشورهای اسلامی، بلكه هند و چین و... همگی در »تعطیالت تاریخی« به سر میبردیم. از قرن شانزدهم میلادی به بعد هر چه در دنیا اتفاق افتاد، اعم از فلسفه و علوم، كار غربیها بود. تنها در اواخر قرن نوزدهم میلادی بود كه اندك اندك دوزاریمان افتاد كه ای دل غافل، در چه خواب سنگینی بوده ایم. حتی عثمانیها هم با اینكه یك پایشان در غرب بود و در زمان سلیمان قانونی در قرن شانزدهم قدرت بزرگی در جهان محسوب میشدند، متوجه وقایعپیرامونشان نشدند و به رنسانس ایتالیا و اصالحات دینی كه در قرن شانزدهم با لوتر در آلمان شروع شد و به پروتستانتیزم منجر شد، بی اعتنا بودند. از عصر روشنگری قرن هجدهم و انقلاب صنعتی قرن نوزدهم هم غافل ماندند. هیچ یك از ما تمدنهای غیرغربی به این تحولات اساسی توجهی نكردیم. اگر به عكسهای دوره قاجاریه نگاه بیندازید، درمییابید كه ایران یك مخروبه بزرگ است.جایی نوشته اید كه آنها میدانستند كه نمیدانند اما ما فكر میكردیمهمه چیز را میدانیم. بله، نویسندهای غربی میگوید كه غربیان همیشه میدانستند كه چیزی را نمیدانند و باید به آن پی ببرند. در غرب جهل، محرك دانایی شد. ولی ما چون فكر میكردیم همه چیز را میدانیم، دنبال دانایی نمیرفتیم. همین حالا هم اگر با یك عالم سنتی صحبت كنید، طوری حرف میزند كه انگار همه چیز را میداند، اینكه از كجا آمدهایم، به كجا میرویم، وظیفه و تكلیف آدمها چیست، و قسعلیهذا. به تعبیر عامیانه آدرس دستمان است و گم نمیشویم، درحالی كه آنها در به در دنبال آدرسند. درست استكه سدههای چهارم و پنجم هجری (دهم و یازدهم میلادی) مصادف است با دوره شكوفایی فرهنگ بزرگ اسلامی، دورهای كه بیت الحكمه داشتیم و متون یونانی به عربی ترجمه میشد و در طول قرون وسطا این متون از عربی به لاتینی ترجمه شد و تفكر یونانی از طریق زبان عربی به اروپا راه پیدا كرد. اما این دولت مستعجل است و بعد از وقوع جهش علمی غرب، از قرن پانزدهم غربیان به متون اصلی مراجعه میكنند و چنان دور برمیدارند و راه میافتند كه دیگر نمیشود جلویشان را گرفت، این حركت تا به امروز ادامه دارد. ما كی و چطور متوجه شدیم كه خواب بوده ایم؟ از اواخر قرن نوزدهم متوجه این موضوع شدیم. نخستین نطق سید جمالالدین اسدآبادی در كلكته خیلی جالب است. او گفت تا روح فلسفی (منظورش روح علمی بود) بر ما نتابد، در جهل مركب باقی خواهیم ماند. من فكر میكنم به یك اعتبار شعور و قوه تشخیص سیدجمال الدین اسدآبادی به مراتب بیشتر از روشنفكران بعدی است. او خیلی چیزها را فهمیده بود. یعنی تاكید او بر فلسفه مهم است و مساله این است كه ما فلسفه نداشتیم؟نه، فقط فلسفه نیست. به تعبیر نیدهام متفكر چین شناس، ظهور تفكر علمی مستلزم وقوع سه اتفاق است: یكی ریاضی شدن دنیا كه با گالیله شروع میشود، دوم هندسی شدن فضا و سوم تعمیم مدل مكانیكی. یعنی همه چیز باید تجربه شود. همین روحیه را در لئوناردو داوینچی نیز میبینید. داوینچی میگفت من كتاب نمیخوانم. منظورش البته كتاب-های قرون وسطایی بود، او میخواست خودش شخصا تجربه كند. مثلا درون غاری میرود و گوش ماهی پیدا میكند و به این نتیجه میرسد كه این غار زمانی بخشی از دریا بوده است؛ به عبارت دیگر كسب علم از طریق تجربه (experience) و مشاهده (observation)اهمیت مییابد. اگر علم جدید محصول این سه مقوله (ریاضیشدن دنیا، هندسیشدن فضا، و تعمیم مدل مكانیكی) باشد، باید اعتراف كنیم كه ما هیچ یك از این سه را نداشتیم... آیا ظهور و پیدایش سرمایه داری نیز در این رشد و توسعه غربینقش داشت؟ اینكه اقتصاد بر انباشت سرمایه و تولید ارزش اضافی بنا شد. بله، سرمایه داری هم در همین دوره وارد میدان شد. نخستین بانكهای بزرگ در ایتالیا ایجاد شد. مسائلی چون وام و نظام بانكداری و... در قرون چهاردهم و پانزدهم مطرح شد و طبقه بورژوازی به وجود آمد. البته ما هم در دوره ساسانیان امور مشابهی همچون شركتهای چندملیتی و غیره، داشته ایم، اما نكته مهم این است كه چندین عامل متفاوت با یكدیگر جمع میشوند و به ظهور تمدن مدرن میانجامند و ذهنیت جدید را ایجاد میكنند، یك عامل واحد بهتن هایی چنین نتیجه ای به بار نخواهد آورد. این اتفاق در سایر تمدنها رخ نداد. در حقیقت هدفمان از تاسیس مركز گفتوگوی فرهنگها، یافتن راهی برای مواجهه با این رخداد بود. میخواستیم نظر هندیها، چینیها و ژاپنیها را هم كه همگی به درد مشتركی مبتلا بودیم، بدانیم، میخواستیم راهكارشان را در مقابله با این وضعیت، با ما در میان بگذارند. غرض ما به هیچ وجه پسزدن غرب نبود. هدف، یافتن راهی برای كنار آمدن با تحولات دنیا بود؛ بهعلاوه میخواستیم در صورت امكان آن وجوه باقیمانده از سنت را، اگر به دردمان میخورد، حفظ كنیم. ایده ما این بود كه ظاهرا تمدنهای بزرگ آسیایی تقدیر مشتركی دارند. با مقایسه تمدنهای بزرگی همچون چین و هند و ایران درمییابیم كه تمامی این تمدنها تا قرن هفدهم میلادی كمابیش فعال و خلاقند. از قرن هفدهم به بعد است كه متوقف میشوند، حالت انجماد به آنها دست میدهد، متحجر میشوند و كار تازهای نمیكنند. مثل آدمی كه همه كارهایش را كرده و ساختمانهایش را ساخته، حالا نشسته و تماشایشان میكند. اما شما معتقدید كه نباید این طور باشد و باید این تمدنها را بیدار كرد. بله، اصولا نفس ایجاد این تشكیلات لزوم پیشرفت ایران بود. درهمان سالها ایران از نظر اقتصادی در مسیر پیشرفت افتاده بود.۱۸ سال، حدود ده-دوازده درصد رشد اقتصادی - ایران در حدود ۱۹ داشت كه رقم خیلی بالایی است. امروزه كشورها برای یك درصد رشد، چه تقلاهایی كه نمیكنند. این رشد اقتصادی با كنترل جمعیت و قانون تنظیم خانواده همراه بود. ایران آن سالها از نظر نیروی ماهر و زبده در مضیقه بود و ناگزیر مهندس و كارشناس از خارج وارد میكردیم. اشتغال هم صددرصد بود. خاطرم هست كه در شركت خودمان برای پروژهای در شمال باید مهندس استخدام میكردیم، مهندس ایرانی یا نبود یا اگر پیدا میشد حقوق بالایی حدود ماهی ۳٥ تا ٤۰ هزار تومان طلب میكرد. برای همین ترجیح دادیم شش مهندس سوییسی با حقوق ماهی ۲٥ هزار تومان معادل چهارهزار دلار، استخدام كنیم. در ایران كارگران كرهای و فیلیپینی داشتیم. ایران یك كشور جهان سومی بود كه داشت از وضعیت جهان سومی بیرون میآمد. ایران تنها كشور جهان سومی بود كه شهروندانش میتوانستند بدون ویزا به همه جا سفر كنند، به جز امریكا كه مشتاقانه به متقاضیان ویزای چهارساله میداد. در همان زمان روشنفكران ما سراغ چهره ای چون هانری كربن میروند كه به اصل و سنت و گذشته دعوت میكند. كربن به گذشته دعوت نمیكرد. كار جالب كربن این بود كه تفكر سنتی ایران را به زبان امروزی بیان كرد و جغرافیای فكر سنتی ایران را نشان داد. او نمیگفت دوباره همانطور فكر كنید، فقط میگفت این طور بوده است. روشنفكران ما دنبال كربن راه نیفتادند، همه چپزده بودند و دنبال روی ماركس و لنین و استالین. هفت- هشت نفری هم گرد كربن جمع میشدند. ۹۰ تا ۹٥ درصدروشنفكران ما چپزده بودند و خدایشان چه گوارا و رژیس دوبرهبود كه امروز از باورهای پیشینش بهكلی پشیمان شده است. ایده آل عموم روشنفكران ما شوروی و كوبا بود. عده ای هم مصدقی بودند. اشكال روشنفكران این بود كه به موضوعات صنعتی و اقتصادی و مسئله پیشرفت چندان حساس نبودند. مثلا وقتی صنایع اتومبیل سازی به ایران وارد شد، گفتند كه این مونتاژ است. خب طبیعی است كه هر صنعتی با مونتاژ شروع میشود، مگر میشود از همان آغاز كار بویینگ ساخت! پس به نظر شما روشنفكران فقط غر میزدند؟حرفهای درستی هم گهگاه به گوش میرسید. مثلا اینكه در ایران قدرت به طور نسبی متمركز است و در انتخابات هم محدودیتهاییوجود دارد. این حرفها البته درست بود. ولی میبینیم كه كره جنوبی هم بعدا برای توسعه همین راه را پیش گرفت، یعنی چند سالی قدرت مقتدرانه داشت و بعد از ایجاد توسعه به تدریج جامعه را دموكراتیك كرد. من فكر میكنم برای اینكه دموكراسی ایجاد شود، نخست باید یك طبقه متوسط قوی داشت، بدون آن نمیشود. باید اول رفاه اجتماعی پدید آید بعد دموكراسی بیاید. برای مثال در ایران دوره مشروطه، دموكراسی نمیتوانست پا بگیرد، چون ۹۹ درصد ایرانیانِ آن زمان بیسواد بودند. عكسها را ببینید، مملكت دروضعیت ملوك الطوایفی و فاقد یكپارچگی بود. شیخ خزعل درجنوب، یكی دیگر در شمال، كشور پارهپاره بود... دهباشی: اما روشنفكری ما از اساس متاثر از چپ است و این چپگرایی است كه با حزب توده وارد میشود. چپی هم كه در ایران پا میگیرد، چپ دست دوم است. چپی كه از فیلتر و منشور لنینیسم و استالینیسم گذشته است، نه ماركس. ماركس كارهای جالبی دارد. مثلا ایدئولوژی آلمانی و دستنوشته های پاریس ۱۸٤۸ و تزهای فوئرباخ ماركس آثار مهمی هستند كه در آنها با یك متفكر سر و كار داریم نه یك ایدئولوگ. در ایران فقط مانیفست او خوانده شد كه آن را با انگلس نوشته بود. آن ماركسی كه ما شناختیم،ماركس از منشور نگاه روسها بود. روسها عقب مانده بودند، درحالی كه مطابق نظر ماركس انقلاب در كشوری میتواند جواب بدهد كه بورژوازی آن قوی و پیشرفته باشد. اتفاقی كه از قضا درعقب مانده ترین كشور اروپایی رخ داد! ضمنا ماركس مدافع استعمار انگلیس بود و این قدرت استعماری را در دنیا (Colonialism)خیلی موثر میدید. شما در هویت چهل تكه اشاره كرده اید كه در زمانهای به سر میبریم كه سطوح مختلف آگاهی كنار یكدیگر قرار گرفته اند و میگیرند. یك فرد چگونه میتواند این سطوح را طوری كنار هم بگذارد كه دیوانه نشود؟بیینید باید بین هویت چهلتكه و حالت اسكیزوفرونیك تمایز گذاشت.یك وقت فرد دچار اسكیزوفرنی است و دقیقا نمیداند كجاست، جایی در بینابین قرار گرفته است. یك وقت هم هست كه فرد نسبت به این موضوع آگاه است و سعی میكند با آن كنار بیاید. زمانی كه فرد به این حالت آگاه باشد، یك قدم جلوتر است. مثل فرآیند روانكاوی است. یك وقت فرد روانپریش است و از عقدهای رنج میبرد، اما نمیداند چرا چنین است. روانكاو عقده روانی بیمار روانپریش را میگشاید و او را از وضعیتش آگاه میكند. وقتی فرد نسبت به این عقده آگاه شود، در واقع معالجه شده است. به نظر من، ما نیاز به روانكاوی فرهنگی داریم. این نكته را حتی در كتاب آسیا در برابر غرب هم مطرح كرده ام. در قسمت اول كتاب نوشته ام كه ما در وضعیت بینابین قرار گرفتهایم، یعنی نه این هستیم و نه آن. اما اینگونه مباحث كتاب را نادیده میگیرند و فقط به بحث چهار كانون فرهنگ آسیایی اشاره میكنند و میگویند با آن آب در آسیاب غربستیزی ریخته ام. روشنفكران ضد چپ ما هم كار چپها را میكردند تا عقب نمانند. مثلا آل احمد به عنوان چهرهای كه از حزب توده بریده بود و ضدچپ بود، از همان تكنیكهایی بهره میگرفت كه چپیها استفاده میكردند، تا متهم به سازشكاری نشوند. در نتیجه یك دور پایانناپذیری از افراط و تفریط پدید میآمد. اگر بخواهید وضع تفكر ایران در آن دوره را خوب بفهمید، باید كتاب غربزدگی آل احمد را بخوانید. وقتی با نگاه امروزی به این كتاب نگاه كنید، از سروصدایی كه این متن به راه انداخت راستی غرق در حیرت میشوید. البته آل احمد مفهوم غربزدگی را از فردید گرفته بود. درست میگویید، غربزدگی را از فردید گرفته بود. به نظر من این اصطلاح غربزدگی حاوی محتوای نادرستی است. غربی شدن باغربزدگی فرق میكند. غربزدگی مثل آفتابزدگی است. وقتی آفتابزیادی به سر كسی بتابد آفتاب زده و در حقیقت بیمار میشود. پسغربزدگی یعنی بیمار غرب بودن. ولی اگر غربشناس باشی وویژگیهای آن را بهخوبی بشناسی، در حقیقت ذهنا غربی میشوی و مثل غربیان به تفكرِ انتقادی مجهز میشوی و با این شیوه مسائل را میسنجی. البته خود آل احمد هم در ابتدای كتاب، غربزدگی را همچون سنزدگی نوعی بیماری میخواند. آن معنایی كه او به كار میبرد متفاوت است. اگر غرب را بشناسی كه دیگر بیمار نمیمانی. در واقع غربزدگی یعنی جهل به غرب نه آگاهی به غرب.معنایی كه فردید از غربزدگی بهكار میبرد را چگونه ارزیابیمیكنید؟ فردید ملغمه عجیبی بود. البته من او را خیلی نمیشناختم، هیچوقت هم نفهمیدم چه میگوید. گاهی چند جرقهای در حرفهایش آشكار میشد. آنچه در سخنان فردید موجب شگفتی من میشد، ناآگاهی كلی او نسبت به گسستهای تاریخی بین تمدنها بود، انگار میخواست با نگاه شعبده بازانه اش از فراز قرون آسمان را به ریسمان گره بزند... هنوز هم پشت همه چیز توطئه میبینیم. اغلب ایرانیها زیر هر كاسه ای نیم كاسه ای میبینند.

Source

Fall 2018(print)(1)(1).pdf

Publisher

Persia House of Michigan

Date

2018 - Fall

Relation

Fall 2018(print)(1)(1).pdf (p.6)

Format

application/pdf

Type

Text

Tags

Citation

“نخبگان معاصر,” Persia House of Michigan, accessed October 5, 2024, https://phom.umd.umich.edu/items/show/444.

Output Formats