بزرگداشت نوروز۷ ١٣٨

Dublin Core

Title

بزرگداشت نوروز۷ ١٣٨

Description

همه ساله در ماه اسفند و فروردين که برابر با ماه مارس و آوريل فرنگی ميشود کار ما در خانه ايران بيش از مواقع ديگر است. علت هم معلوم است چون بازار نوروزی، ديدار با حاجی فيروز، چهارشنبه سوری، جشن نوروزی، و سيزده بدر را بايد برگزار کنيم و امسال شادمانيم که عده ای از هموندان زير بال ما را گرفتند تا اين برنامه ها را اجرا کنيم. چهار شنبه سوری جداگانه گزارش شده و اما نوروز که طبق رويه همه ساله به خوبی و شادمانی برگزار شد. بچه ها هديه نوروزی خود را دريافت کردند. ميز هفت سين زيبا که خانم فرشته نوری تدارک ديده بود مجلس را رونق داده بود. شام که از رضا در شيکاگو سفارش داده شده بود به موقع عرضه شد که مقبول طبع همگی قرار گرفت و خدا را سپاس ميگويم که امسال از شاکی خبری نبود. چنين باد و چنين تر باد. نوروز امسال برای من بيش از سالهای گذشته با ايران و دوران کودکی خودم ارتباط داشت. امسال علاوه بر فرزندانم که نسل دوم مهاجر هستند، عروس و داماد آمريکائی ام و چهار نوه ام که نسل سوم هستند و نه ميدانند ايران کجاست ونه زبان می فهمند با من بودند و عجيب آنکه وقتی مراسم نوروز و هفت سين و مراسم ديگر را برايشان شرح ميدادم آنها را مشتاق شنيدن می يافتم و در عين حال دور از حال و هوائی که ما در کودکی داشتيم. به نظرم همانند چينی بند زده می آمدند که ماجرای آن در کودکی من اتفاق افتاد و برايتان ميگويم. در اطاق مهمانخانه پدری ما يک قدح مرغی بزرگ بود، ميراث نياکان بر سر طاقچه ای که در دو طرفش دو لامپای نفتی روسی با حباب بارفتن قرار داشت! اين لامپا ها گويا جزء جهاز مادرم بود. چون همينکه برق به خانه ما آمد، مادر آنرا با يک سرويس آجيل خوری "نشکن" که تازه مد روز شده بود تاخت زد و کت و شلواری دوره گرد از اين معامله خرسند تر از مادر، در خم کوچه پيچيد و تا دو سه هفته ای هم - شايد از ترس دبه پدر – آنطرفها پيدايش نشد. ترکيب قدح مرغی و لامپای روسی در چشم ما ترکيب زشتی بود يا لا اقل، در قياس با سر بخاری های کريستال و گنجه پر از چينی "سرو" خانه حاج صنيع الممالک همسايه معروف جواهر ساز و جواهر فروش ما زشت می نمود. با اين همه نقشهای ريز و رنگهای زنده قدح در شب هائی که لامپا را روشن ميکردند جان ميگرفت و آدمهای عروسکی اش با چشم های تنگ و مورب به ما خيره می شدند و به نظر می رسيد که دخترکان سسياه گيسويش لبخندی هم به رويمان می زدند. درختهای قدح، برگهای سبز داشت و با همه کج و کوله بودن چنان بودند که پنداشتی بهار هرگز از تنشان بيرون نميرود. قدح را در نوروزو يا وقتيکه مهمان داشتيم پائين می آوردند و در اين حال اگر پدر سر حال بود آنرا در دست راست می گرفت و به دقت و مراقبت تمام، با دست چپ تلنگری به لبه آن ميزد و گوش را به قدح نزديک می ساخت ومی گفت: "چينی اصل يعنی اين، با يک تلنگر مثل آب برکه می لرزد و مثل سيم سه تار صدايش دلنشين و گوش نواز است، چينی اصل يعنی اين." آن وقت قدح را بدست خدمتکار ميداد با سفارش موکد در مواظبت از آن. اين قدح به قدح افشره خوری معروف بود و وقتی قاشق چوبی با دسته منبت کاری شده کار کردستان روی افشره می ايستاد آدمی پای زشت مرغابيان را روی برکه های رنگين از نيلوفر ابی به ياد می آورد. يک روز بعد از يک مهمانی قدح از دست خدمتکار افتاد و چند پاره شد. پدر به سفری کوتاه رفته بود و مادر از وحشت خشم و خروش او در روز بازگشت، نزديک به جان دادن بود. خاله ها گشتند و زير بازارچه نايب السلطنه، چينی بند زنی را يافتند که متخصص بند زدن چينی مرغی بود. آمد و در دالان خانه بساطش را پهن کرد. با کمانی که زه نازکی داشت و نوک پيکانش ريز تر از سوزن می نمود، دست بکار کاويدن و يافتن نقطه های نازک ناديدنی در شکسته های چينی شد. مرد چينی بند زن مثل کمانچه کشهای عروسی، با حوصله ای شگفت تکه ها را بهم می پيوست. گرد خشکی را که ميگفت سفيده تخم مرغ است در آب ريخته و با آن کف انکی درست کرده بود. چينی ها را با اين مايع خيس ميکرد و به هم می چسبانيد و بعد با بست نازکی که ازسيم موئی هم نازک ميان تر بود، سوراخ های نا ديدنی را به هم می پيوست. با چکشکی بست ها را در داخل چينی می نشاند و با ضربه ای محکمش می کرد. چهار ساعت بعد قدح سر جايش بود، سر طاقچه. هيچ چشمی شکستگی بيرون آنرا نمی توانست ديد اما در داخل قدح خطوط نازکی مثل مو به چشم می آمد. اگر افشره در آن می ريختی می پنداشتی که چند تار مو در ته قدح افتاده و چند تائی هم به ديواره هايش چسبيده است. پدر که از سفر باز آمد تا دو سه ماهی حکايت را از او پنهان نگه داشتند. بالاخره در فرصتی و به مناسبتی ماجرا را با او در ميان گذاشتند. بر خلاف تصور ما سرو صدائی به پا نکرد، خشم و خروشی نشان نداد. با شانه افتاده رفت و قدح را از سر طاقچه برداشت در دست گرفت و تلنگری به آن زد. گوش را جلو برد و بعد آن را کف اتاق گذاشت. لحظه ای به بيرون و درون آن خيره شد، بعد سزی تکان داد و گفت: "چينی بند زن زبردستی بوده است ولی افسوس که قدح ديگر سالم نيست. چينی بند خورده است. هر چند بيرونش نشان نمی دهد اما از تو شکسته است. صدايش خفه و خش دار است مثل صدای آدمی که سرمه به خوردش داده باشند. بظاهر سالم است ولی چه فايده که از تو شکسته است." با اميد آنکه نسل دومی و سومی های شما چينی سالم خوش رنگ و خوش صدا باشند. سيزده بدر را من به سبب بيماری از دست دادم ولی اميدوارم شما سبزه خود را گره زده باشيد. سالی شاد و پرو پيمان در پيش رو داشته باشيد و باز هم فراموش نکنيد ما به کمک شما نيازمنديم که امور خانه شما را بهتر به پيش ببريم. به اميد ديدار در برنامه های آتی و سالی خوش.

Creator

Moallemian, Mahmud

Source

Faslnameh_Summer_2008.pdf

Publisher

Persia House of Michigan

Date

2008 - Summer

Relation

Faslnameh_Summer_2008.pdf (p.1)

Format

application/pdf

Type

Text

Tags

Citation

Moallemian, Mahmud, “بزرگداشت نوروز۷ ١٣٨,” Persia House of Michigan, accessed October 5, 2024, https://phom.umd.umich.edu/items/show/3.

Output Formats