سیری در سفینه حافظ

Dublin Core

Title

سیری در سفینه حافظ

Description

شرح غزل: " دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند "حجاب چهره ی جان می شود غبار تنمخوشا دمی که ازين چهره پرده بر فکنمچنين قفس نه سزای چو من خوش الحانی ستروم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنمبا ياد فرخ نصيرپور که شيرينی صحبتش را برد و تلخی رفتنش رادر شب ايران باقی گذاشت .-------دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندوندران ظلمت شب آب حیاتم دادندبی خود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی صفاتم دادندچه مبارک سحری بود و چه فرخنده دمیآن شب قدر که این تازه براتم دادندبعد ازین روی من و آینه ی وصف جمالکه در آن جا خبر از جلوه ی ذاتم دادندمن اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجبمستحق بودم و این ها به زکاتم دادندهاتف آن روز به من مژده ی این دولت دادکه بر آن جور و جفا صبر و ثباتم دادنداین همه شهد و شکر کز سخنم می ریزداجر صبری ست کز آن شاخ نباتم دادندهمت حافظ و انفاس سحر خیزان بودکه ز بند غم ایام نجاتم دادندتفاوت غزل حافظ با غزل های ديگر ادبيات فارسی ، حتی بزرگانیچون مولوی و سعدی در ساختمان و معماری غزل است که برایرسيدن به درک آن کل ابيات غزل و توالی ی آن الزامی ست . اينبدان معنی نيست که صاحب اين قلم مدعی ی رسيدن به چنين مهمیبوده باشد بلکه او را در درک چنين نکته ای تنها کمکی می داند درمقام يک راهنمای کسانی که به جد پی گير راهی نرفته اند . اگرشاملو و مطهری را نمايندگان دو طرز فکر انحرافی در دور کردنچنان کسانی از واقعيت سخن حافظ در نظر بگيريم به راحتی درخواهيم يافت که اولين قدم در چنان راهی پرهيز از يکسو نگريستناست . " شراب " در ديوان حافظ همه جا آن شراب سکر آور شيرازنيست که شاملو می نوشيده ، و نه آن مايعی که مطهری از حوضکوثر ش طلب می کرده ، بلکه چرخش معنی ی اين واژه را بايد درواقعه هايی جستجو کرد که در عمارت های بنا شده ی حافظ میگذرد . مگر يک رمان نويس بناست تمام زن های قهرمان در داستانهايش از يک جنس باشند ؟ مگر دو زن آفريده شده در دو بزرگترينرمان های تاريخ ادبيات ، ناتاشا در جنگ و صلح و آنا در آناکارنينااز يک جنس هستند ؟ پس چه دليلی دارد که پير خرابات حافظ را همهجا از همان نوعی بپنداريم که در شعر استثنايی ی زمستان اخوانتوصيف شده ؟ حافظ يک شاعر ساختار شکن بوده و کار چندانی با آنچه شعر " آمدنی " ش می خوانم نداشته است که يکمرتبه الهامی ازراه برسد و او بگويد : در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد . الهام مالرهی معيری ست ، مال لعبت والاست . مال فروغی بسطامی ست وشاعرانی که يک عمر شعر می گويند اما فقط با يک شعر معروفمی شوند که آن الهام نيز چه بسا خود آدرس را عوضی گرفته بود !نفس داشتن طبع شعر الزاما به شاعر شدن منتهی نمی شود ، مرارتدانش و جهانبينی لازم است . پس عادت کنيم با گدا صفت و چاپلوسخواندن شاعرانی که يک صدم ما امکانات نداشته اند، اما هزارانبرابر ما نبوغ و استعداد و هنر داشته اند ، درباره ی شان قضاوت بیمعنا نکنيم . اين حرف ها را به مناسبت غزلی نوشته ام که يکی ازشاهکار های تمام ادبيات تغزلی ی فارسی ست که واقعه اش در عالممثال می گذرد ، در ازل ، در آن "زمان بی زمانی " که قبول و ياعدم باور آن چيزی از زيبايی عالم هنرش نمی کاهد .بیت اول -دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندوندران ظلمت شب آب حياتم دادنددوش : واژه ای فارسی بازآمده از اوستا و پهلوی که به معنی ی زمانطی شده ای از آخر ديروز تا اول امروز باشد ، تا زمانی که خورشيدبردمد . خاقانی می گويد :آويختی " آفتاب " را دوشاز سلسله های جعد پر خمفرهنگ فرنودسار تنها جايی ست که " دوش " را به معنی ی " رويا" و " دوش ديدن " را به معنی ی خواب ديدن نيز ثبت کرده که چونشاهدی ندارد به احتمال زياد اين معنی را از شعر حافظ گرفته استدوش ديدم که ملائک در ميخانه زدندکه اما تشخيص او از مفهوم درست بوده و دانسته بوده که اين چندغزل استثنايی به نحوی تعبير رويا هستند به معنی روشی که حافظ دربيان اين مفاهيم زمان بی زمانی به کار برده بوده ، به مجاز .اگر زمان وقوع را " وقت سحر " می گويد چون هنوز روز برنيامدهو ضمنا از پيغمبر نقل شده است که " رويای صادقه " هنگامسحرواقع می شودبیت دوم -بی خود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی ی صفاتم دادندشعشعه : به معنی " تابش " است و تنها يکبار در ديوان حافظ به کاررفته . همين بيتکه در آن از تجلی سخن رفته استتجلی : تهانوی در " کشاف و اصطلاحات الفنون" می نويسد : تجلیعبارت است از ظهور " ذات " و " صفات " الوهيت که صفات الهیدر ذات او تجلی می کند ) بيت حافظ را دوباره نگاه کنيد ( . نمونه یآشنای تجلی آتشی بود که در وادی ی ايمن به صورت آتشی از شجراخضر ) درخت سبز ( ظاهر شدبلبل ز شاخ سر به گلبانگ پهلویمی خواند دوش درس مقامات معنویيعنی بيا که آتش موسی بند گلتا از درخت نکته ی توحيد بشنویچرا بلبل پهلوی می خواند ؟ چون به بلبل زندباف ) تابعان زردشت (گفته اند و از آنجا که کتاب زند را قاريان به آواز خوش می خواندهاند، بلبل را نيز زندخوان گفته اند. به همين دليل خواجه خواندن بلبلرا درس مقامات معنوی خوانده است و درخت پنهان در شکوفه را بهآتشی مانده کرده که بر موسی ظاهر شد و به اين ترتيب زرتشت وموسی را به هم پيوند می دهد که تجلی الهی را ، به يک معنی اما بهدوشکل ديده اند . و اين جام تجلی که حافظ از نوشيدن " باده " ی آنسر مست شده نه فقط استکان عرق شاملو نبوده ، از کوثر مطهرینيز نمی توانسته باشد چرا که صفت اعلای خدوند را زيبايی دانستهاند که سرچشمه ی عشق است . حديث نبوی ست که : ان الله جميليحب الجمال )خدا زيباست و دوستدار زيبايی ( يا به ترجمه ی منظومشاه نعمت ال ولی :او جميل است و دوستدار جمالدوستدار جمال خود به کمالاين دقيقا همان معناست که حافظ در غزل کيميايی ی از همين گروهغزل های ازلی و بی زمانی ی خود می گويددر ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زدعشق پيدا شد و آتش به همه عالم زدجلوه ای کرد رخت ديد ملک عشق نداشتعين آتش شد ازين غيرت و بر آدم زدو همين است که عارفان " بار امانت " ی را که انسان بر دوش گرفتهمان عشق دانسته اندبیت سوم -چه مبارک سحری بود و چه فرخنده دمیآن شب قدر که اين تازه براتم دادندشب قدر : انا انزلنا فی ليله القدر / ما فرستاديم قرآن را در شب قدر "سوره ی قدر ) تقدير ( ، آيه ی ۱ " . همه ی مفسران شب قدر را يکیاز شب های فرد دهه ی آخر ماه رمضان دانسته اند اما در شب دقيقآن اتفاق نظر نبوده ، از شب هفدهم که نظر حسن بصری بوده تا شببيست و نهم يکی از صحابه گفته شده ، اما نکته ی مهم در اين بيتحافظ يکی شمردن شب قدر با " شب برات " استشب برات : شب برات که در فارسی به " شب چک " ) بر وزنشک ( معروف است شبی ست که فردايش روز پانزدهم شعبان )ميلادحضرت مهدی امام دوازدهم شيعيان ( است . ابوريحان در " التفهيم "قديم ترين متن فارسی در نجوم و تقويم می نويسد " شب پانزدهم ازماه شعبان بزرگوار است و آن را شب برات خوانند و همی پندارم ايناز قبل آن است که هرکه اندرو عبادت کند و نيکی به جای آردبيزاری آيد از دوزخ " و اين سخن بيرونی تاييد کننده ی تشخيصعلامه محمد قزوينی ست که با استناد به ذيل قواميس عرب از " دزی" گفته بود اين نام بايد " شب برائت " بوده باشد که اعلام پاک شدن ورهايی از عيب هاست . و با در نظر گرفتن اين که فخر رازی نيزشب برات و قدر را در التفسير کبير يکی بر شمرده به مصراع دومبيت حافظ می رسيم که در شب قدری که قرآن بهتر از هزار ماهدانسته است ، او اعلام آزادی از بارگناهان و بخشودگی هفد می کند .از ياد نرودکه کلمات چک و برات در اصل به معنی ی " منشور " و " فرمان "است . چنان که فردوسی در شاهنامه ) پادشاهی خسرو پرويز ( میگويد :هر آن شارستانی کز آن مرز بوداگر چند بی کار و بی ارز بودبه قيصر سپارد همه يک به يکازين پس نوشته فرستيم و چکبیت چهارم -بعد ازين روی من و آينه ی وصف جمالکه دران جا خبر از جلوه ی ذاتم دادندجلوه : اين کلمه صورت ديگری ست از تجلی که واژه ای قرآنی ستکه هجويری در کشف المحجوب آن را " تاثير انوار الهی " دانستهاست . پس " جلوه ی ذات " همان تجلی ی خداوند است که حافظ درقبل " بی خود از شعشعه ی ی " آن شده بود ، چون موسی که باروئيتش بی هوش شده بود . خواجه می گويد حالا که " خبری " از آنتجلی به من رسيده است بعد از اين جز در وصف آن جمال مرا کارینيست . زحمت بيخودی بود چون حافظ خود به اين راحتی آن راتفسير کرده است :گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتدباللّ کز آفتاب فلک خوبتر شویاز پای تاسرت همه نور خدا شوددر راه ذوالجلال چو بی پا و سر شویوجه خدا اگر شودت منظر نظرزين پس شکی نماند که " صاحب نظر " شویبیت پنجم -من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجبمستحق بودم و اين ها به زکاتم دادندخوشدل : خوشدل به معنی ی خوشباش است ضمن اين که در معنیخوشدلی که از کلمات مورد علاقه ی حافظ است وجهی از مفهومرضايت و قناعت نيز ديده می شود که از آن کلمه ی " خرسند " بهدست می آيد :درين بازار اگر سودی ست با درويش خرسند استخدايا منعمم گردان به درويشی و خرسندیزکات : اصطلاح فقهی ست به معنی ی چيزی که به حکم شرع بهمستحق بدهند . اما چيزی که در شواهد شعری فارسی به چشم میخورد وجه شرعی ی آن ناديده انگاشته شده !آشکارا همی از اندک و بی مايه زکاترشوت حاکم جز در شب و پنهان ندهیناصر خسروزکات لعل لبت را بسی طلبکارندميان اين همه خواهندگان به من چه رسدسعدینصاب حسن در حد کمال استزکاتم ده که مسکين و فقيرمحافظبیت ششم -هاتف آن روز به من مژده ی اين دولت دادکه بران جور و جفا صبر و ثباتم دادندهاتف : به معنی ی آواز دهنده . فرشته ای که از عالم غيب آواز دهدبیت هفتم -اين همه شهد و شکر کز سخنم می ريزداجر صبری ست کزان شاخه نباتم دادندشاخ نبات : شاخ نبات به نوشته ی دکتر امير حسن يزدگردی از باباستعاره ی ی مطلقه تعبيری ست از معشوق ۱ معشوقی جوان و با -طراوت ۲ شيرين بودن . به عبارت ديگر در وجه اول معشوق -برابر است با شاخ نبات ) = گياه ( و در قياس دوم قرينه است با شاخنبات ) = شيرينی ( . ضمن اين که کلمه ی " صبر " که سوای مفهومشکيبايی نوعی داروی بسيار تلخ بوده با شاخ نبات ايهام متضاد ادرد .سعدی می گويد :دردا که طبيب " صبر " می فرمايدوين نفس حريص را " شکر " می بايد

Source

Fall 2015 elec.pdf

Publisher

Persia House of Michigan

Date

2015 - Fall

Relation

Fall 2015 elec.pdf (p.7)

Format

application/pdf

Type

Text

Tags

Citation

“سیری در سفینه حافظ,” Persia House of Michigan, accessed October 7, 2024, https://phom.umd.umich.edu/items/show/155.

Output Formats