نخبگان معاصر در شب ایران

Dublin Core

Title

نخبگان معاصر در شب ایران

Description

یاد بودی از نصرت رحمانیبر پیشانی تابوت من نگاه کن! نوشته اند:نصرت "ترمه" را آفرید یا از "کویر" ، "کوچ" کرد و "میعاد درلجن" نهاد و... می اندیشم هنوز آیا من مرد غریب این سرزمین نفرینشده ام؟این سرآغازی است از دفتر "ترمه" که نصرت به قلم آورد. و اما اوسروده است که:ای یاریاد آر در پنجاه و هشت سالگی با دل شوخم چه کرده ایوقتی میان کوچه و بازار دست تو سرگرم شیطنتی کودکانه بودیاد آر... یار... یار با دل شوخم چه کرده ایکه پیر شده، ... میان میکده یخ بست اکنون شصت و چهار ساله اماحساس میکنم، نکند بازیچه بوده است همه عمر،من بازیگری فقیر بازیِ دود، بر کُنده ای کهنباری آن کس برنده است که بداند چگونه باید باخت.این چند سطری از شعر "از بامیان تا بلخ" است. آخرین شعری کهمن از نصرت رحمانی خواندم. شعر در بهمن ماه سال 1372 سرودهشده. با این حساب زمانیکه چشم از جهان بست هفتاد و یک ساله بود.شهرت نصرت از سالهای دهه سی فزونی گرفت. از سال 32 ببعداشعار او پر بار از اعتراض بود و عصیان و شورشی در شعر وزندگی وی موج میزد. او خود معتقد بود که آثارش آئینه ای از زندگیو رفتار شخصی اش بود.نصرت! چه میکنی سر این پرتگاه ژرف؟با پای خویش، تن به دل خاک می کشی !گمگشته ای به پهنه تاریک زندگینصرت! شنیده ام که تو تریاک می کشی ! ...بیاد دارم در مصاحبه ای که برای برنامه بامدادی رادیو ایران با اوترتیب دادم، در شاهین دژ و در منزل پرویز نقیبی این داستان رابزبان آورد که البته بعد ها آنرا در مقدمه یکی از کتابهایش هم خواندم.میگفت:غروب یکی از روزهای پائیزی تهران من در یکی از اطاقهای طبقهدهم ساختمان آلومینیوم در خیابان اسلامبول ایستاده بودم. گرفته وغمگین از پنجره آسمان دود آلود تهران را نگاه میکردم. ناگاه به کفخیابان خیره شدم. احساس کردم یک حرکت سریع کافیست که همهاندوه و نگرانی مرا پایان دهد. ناگهان لرزه بر اندامم افتاد. حس کردمدر های مرگ باز شده اند تا مرا ببلعند، منهم بی میل نیستم. ولی پساز لحظه ای فکر سیگاری روشن کردم و آب دهان را بجای خودم ازپنجره به بیرون انداختم و خود را عقب کشیدم. همان لحظه شعر "ناتمام" را سرودم.جرم غروب ماسیده روی پنجره ی غبار آلودروح غروب نیست؛ باد است ، شیون عبث باد است.تا دور دید من ؛ دود است ، دود ، دود !بسیار خوب آغاز گشت شعری اما… برداشت خوب نیست.در من غم غروب بسته است نطفه ولیکن شروع شعراحساس کوب نیست.ها..، خاموش گشته آتش سیگارم کبریت میزنم.خمیازه ای میان دو بازویم ؛ ویراژ می رود.انگار با استخوان مهره ی پشتمکتفم یک دست تخته نرد آغاز کرده است.تاق ..، تاق ..، تاراق ! جف شش آخیش.باد پریش پنجره را باز کرده است !از هّره گربه ای به لب چینه می پرد.بوی پیاز داغ ؛ پیچیده در فضا.گویی که پیکرم تبخیر می شود و چیزی درون من ، تحلیل می رودسیگار می کشم سیگار می کشم وفکر می کنم که چه آساناز پشت پنجره ، از اینجا با خیز می توانروی پیاده روی سمنتی پرید و مرد یک آه و بعد..، خواب .له ، تخت ، چون کتاب !تصمیم..، ها..، آها… آب دهان بی مزه را جمع می کنماخ..، تف ! تف در فضای تیره کمی چرخ می خوردروی پیاده روی سمنتی شلاپ …از کوچه عابری که می گذرد نعره می کشد: ای خار !!! مواظب باش سیگار می کشموفکر می کنم که لاشه ی پاشیده و کثیفدر پیش پای رهگذران، نیستچیزی جز اختلال؛ در نظم ، در امور !از این گذشته دور از نزاکت است قانون در این میانتکلیف خویش را به صراحت ابراز کرده استهم شهر زشت می شود هم سد معبر است !در این میان کدام گره باز می شود از روح ما و من ..؟یک تکه پاره گوشت لهیده ،یک مشت خون دلمه بسته ی بد بویو یک توده استخوان ، که کم از تف نیست ؟آری تف است ، تف ، تف سر بالا ! از غرولند اجتماع گذشتهبگذار و بگذریم ، سخن کوتاهسیگار می کشم سیگار می کشم و دگر بارشعر غروب را آغاز می کنم.جرم غروب ماسیده روی پنجره ی غبار آلودروح غروب نیست باد است ، شیون عبث باد ، باد ، باد !تا دور دید من دود است ، دود ، دود انبوه تیرگی آماس کرده.. نه!نه .. تصویر پاک نیست در من ملال هستدر شعر حال نیست البته ..، شعرکی ست ولی دردناک نیستسیگار می کشم سیگار می کشم سیگار ……نصرت سالهای بعد از 32 را سالهای شکست و باخت می شناسد. اومیداند که دوران شعر سیاسی بسر آمده و زمانی است که خوانندهمیخواهد درمان درد یا بیان دردش را در شعر ببیند، و هر کسی کهشکست را تصویر کند و علیه نظام حاکم سر بشورش بردارد یا درد ورنج صادقانه زندگی را بیان کند کارش گل خواهد کرد. او درمصاحبه ای با فرج سرکوهی میگوید:... من بیش از آنکه تحت تاثیر نیما باشم از صادق هدایت تاثیرپذیرفته بودم. "بوف کور" بیشتر بر شعر و ذهن من اثر گذاشت تانیما. کتابهائی که به نثر نوشتم، یکی "نامه هائی که هرگز نرسید" کهتحت تاثیر هدایت بود و دیگری "مردی که در غبار گم شد" که اتفاقاکریم امامی مترجم بزرگ در کیهان اینترناسیونال ترجمه اش کرد وهمین ترجمه مسائلی پیش آورد که ... بگذریم.تاثیر نیما در من بیشتر از نظر فرم و دگرگونی در ساختمان شعر بودو نه در محتوا یا دیدگاه. و از نظر شناخت زیبائی، ساخت اندیشه واحساس، بین نیما و من فاصله بسیار بود، اما از نظر جهان بینیفاصله ای نداشتیم، که هیچکس نداشت. حتی در کتاب اولم "کوچ"،من شاعر یأس و شکست، شاعر شورش و عصیان نسل خودم بودم وآنچه که کوچ و شعر مرا و شعر هم نسلان مرا از شعر نیما متمایزمیکرد، به آن صدای مشخصی میداد، علاوه بر راه و روال و اسلوبشعری، ضربه 32 بود. شکست سبب شد که ما، ما که مبارزان جوانآن دوره بودیم و یکسره در خدمت آرمانهای مبارزه، تبدیل شدیم بهمشتی آواره خیابانها و میخانه ها و قهوه خانه ها! امید، شاهرودی،سپهری، شاملو، نادرپور، شیبانی در آن فضای درد و یاس و شکستو آوارگی، به تهران سرازیر شدند تا ما شویم، )آخر کسی نبود کهحالمان را بپرسد(. در باره خودم جائی نوشته ام که نصرت رحمانیاز جمله بیماریهائی است که در هر قرن یک نفر به آن مبتلا می شود!ما شاعران آدمهای دیوانه، یاغی، و بهر حال غیر عادی هستیم و درمیان شاعران، پدیده "رحمانی" همانطور که گفتم اپیدمی نا شناخته ایبود. در آن فضای بعد از 32 کسی آمده بود که صدای تازه ای داشت.زبان کوچه و بازار را بکار می برد. مسائل، آدمها و فضای زندگیشهری مردم عادی و روشنفکران را تصویر می کرد. علیه اخلاقیاتحاکم، علیه ریا و دروغ شورش میکرد. از "سقاخانه" ها، کوچه ها،مساجد و بازار ها: حتی از "شهرنو" تصویر میداد. از واقعیت هائیکه دیگران یا نمی دیدند یا نمی خواستند ببینند! از زندگی و از مردم واز شکست. از نسلی از دست رفته، شعر من رنگ ملی داشت در آنروزگار. همیشه گفته ام: در هنر باید رنگ ملی، دید جهانی، وتکنیک علمی با هم جمع شوند. هر کدام که نباشد پای اثر هنری میلنگد. ما نسلی بودیم که یاس و درد و شکست و دربدری و آوارگیکشیده بود. و من صدای این نسل را فریاد زدم.از این نسل در بدر، اولین کسی بودم که در مطبوعات نفوذ کردم،سنگرهای قبلی را از دست داده بودیم. مطبوعات برای ما شد مفر. بهتقریب پس از سال 32 بود که شدم مسئول بخش ادبی مجله فردوسی،در سپید و سیاه و چند مجله دیگر هم کار میکردم. داستان هم مینوشتم، با اسم مستعار "باران"، "ترمه" و ... بیوگرافی و برگردانمتون کهن به زبان روز. از قبیل هفت پیکر و ...من از تعهد شمشیر و قلب بیزارم.از وقاحت تیغ برهنه ی تهمت.نه از شماتت نفرت.که گاهواره ی من تلخ تلخ می نالید:- بخواب فرزندم،به پشت پلک تو دشنام قرن لالائی است.بهانه در رگ من شیهه می کشید:- نخواب. زمان بیداری است.هنوز بیدارم هنوز ...از خصوصیات شعر رحمانی یکی تجسم مناظر حقیقی و زنده است.او در شعر درست کار نقاشی را انجام میدهد که فقط با چند خط سایهدار و تاریک و روشن دنیائی را مجسم می کند. او با قلم موی شعر،با رنگ کلمات، طرح سقاخانه را جلو چشم شما تصویر میکند، و اینبیان تا سرحد مهارت و استادی پیش میرود.آخرین عابر این کوچه منم سایه ام له شده زیر پایمدیده ام مات به تاریکی راه پنجه بر پنجره ات می سایمچشم های حلبی باز امشب نگه خویش به من دوخته اندشمعها گرچه دمی خندیدند عاقبت گریه کنان سوخته اندآه...! این جام مسین از چه سبب روی سکوی بدین سان گیراستهوس میکده اش بود مگر که به چنگال تو در زنجیر استقفل بر چفت تو... سقاخانه مادرم بست ؟ چرا ؟ راست بگوتا که شب زود روم درخانه کنم مست ؟ چرا ؟ راست بگوکهنه ؛ کی زد گره بر معجر تو ؟ اختر ؛ آن دختر مشکین گیسو ؟چادر آبی خال خالی داشت ؟ رخت می شست همیشه لب جو؟بخت او باز شد آخر یا نه ؟ پسر مشدی حسن اورا برد ؟جادوی صغرابگم کاری کرد؟ یا گره بر گره دیگر خورد ؟گردن شیر تو سقاخانه مادری بست نظر قربانیچشم زخمی نخورد کودک او بعد از آه...! خودت می دانیوای... این لاله ی گرد آلوده یادگار دل خاموشی نیستوای این آینه ی دودزده عاقبت چهره نمای رخ کیست؟آخرین عابر این کوچه منم سایه ام له شده زیر پایمقصه بس ! گرچه سخن بسیار ست تا شب بعد سراغت آیم.اسفند 33 تهران –نصرت رحمانی از هم نسلان شاملو، امید، تادرپور و سپهری و بعدهم فروغ و آتشی و آزاد بود. از همه آنها بخوبی یاد می کند. شاملو راآدم اعجوبه ای میداند که در خیلی کار ها ماهر است و خوب میداند ازچه چیز و چه هنگام بهره برداری کند. از سیاست گرفته تا سناریونویسی و ترجمه، از موسیقی گرفته تا فردوسی! گاهی هم سکوت اورا مقبول نمیداند و با او در میان می گذارد. مثلا در "یلدای درد" :با زخم پنجاه سال دوستی، به یار کهن احمد شاملودیرینه زخم یار به یاد آر اینک اجاق شعر من استدر سرد این سیاه که می سوزد و می دوزدیلدای درد بر لب دامان بامدادشاید لهیب کوره ی خورشید را برافروزددیرینه زخم در بادهای مهاجر چه خوانده ایکه پژواکش ترجیع بند آزادی ستمنشور اشکهایت ترصیع واژگانبرنیم تاج سحرگاهان شعر شبانه اتمیعاد عاشقان در معبر زماندیرینه زخم هق هق بی گاهدر معبد پگاه بر خاک دوستمتیمم کن باید قدح گرفتتا ارتفاع مستی پر پرواز کرد بازافسوس بیهوده بوسه بر لب تیغ تبر زدیمهرگز نگاه نکردیم در انحنای شبوقتی که باد در گلوی کوچه تاب خورددیگر به پشت سر نگاه نکردیمتابوت خویش را به دوش کشیدیم با تعبدر سوگواری یاران هم نبردبا دردهایمان تهمت به جاودانگی عشق می زدیمبا عشق هایمان بهتان به دردبیگانگی رسالت ما بود شاعر گر اعتبار نبخشدبر جمله کائنات شاعر اگر ننگارددیباچه ای ز عشق بر کتیبه ی ایامشاعر اگر ندرخشد در این ظلامباید در انجماد سنگ شود سنگبر جام های بلورین آری منم ترک یأسبر ساغر یقین دیرینه یار به یاد آروقتی که بید بنان خشک می شدندمردانی آمدند از دودمان خونکه در آسمانشان رنگین کمان نبودمردان بی تبار که بر خاطرات ما گفتند : آرزوکنده بود باورشان از مه و ملالدیرینه زخم ، کهن یار آنک تویی که عشق و جنون رادر هفت پستو پنهان نموده ایاینک منم زانو شکسته ایدر روی نطعی خونبار زیر تبر ، شمارش معکوسآغاز گشته است خاموشی استبر لب درگاه آخرین دیرینه زخم کهن یارهمان طور که اشاره شد نصرت شکست را اساس شعر خود درسالهای بعد از 32 قرار داد و در عین حال از همین شکست همپیروزی آفرید. او فرم را شکست و در هم ریخت ولی افکار خود رادر معرض دید همگان قرار داد. شعر بلوف نمونه خوبی است. مطلعآن چنین است:هرگز شکست حقارت نیستپیروزی پاسدار اسارت نیستاین کهنه قصه رازنجیر های پاره به من گفتند...او برای سنگ مزار خود گفت:بر گور من بنویسید،یک جنگجو که نجنگید، اما.... شکست خورد.یادش گرامی

Source

Faslnameh_Spring_ 2015.pdf

Publisher

Persia House of Michigan

Date

2015 - Spring

Relation

Faslnameh_Spring_ 2015.pdf (p.3)

Format

application/pdf

Type

Text

Tags

Citation

“نخبگان معاصر در شب ایران,” Persia House of Michigan, accessed October 6, 2024, https://phom.umd.umich.edu/items/show/125.

Output Formats