مثنوی مولوی

Dublin Core

Title

مثنوی مولوی

Description

قونیه آرامگاه مولانااین ستون کوششی است در پایایی راه و مسلک شادروان استاد حسن الهوتی . یادش گرامی!ادامه داستان عاشق بخارایی( قسمت پایانی )چون بدید او چهره صدر جهانگوییا پریدش از تن مرغ جانزمانی که وکیل سرانجام صدر جهان را دید، گویی روحش از تن پرواز کرد و به زمین افتاد .در آخرین ابیات پرشور این قصه عاشق در زمان رسیدن معشوق می میرد. مولانا این داستان پر شور و کشش را بیان کرد تا به خواننده مثنوی مفهوم "محو" را به تصور بکشد. زمان وصل زمان بی خویشی است و "خود" از میان می رود.همچو چوب خشک افتاد آن تنشسرد شد از فرق جان تا ناخنشمانند چوب خشکی به زمین افتاد و بدن سرد و بیجانش به زمین افتاد .هرچه کردند از بخور و از گلابنه بجنبید و نه آمد در خطابهرچه کوشیدند و به صورتش گلاب زدند نه تکانی خورد و لب گشود .شاه چون دید آن مزعفر روی اوپس فرود آمد ز مرکب سوی اوصدر جهان وقتی چهرۀ زرد او را دید، از اسب پایین آمد و به سوی او شتافت .گفت عاشق دوست میجوید بتفتچونک معشوق آمد آن عاشق برفتصدر جهان گفت: عاشق، معشو ِق خود رابه شتاب و عجله )تفت( می جوید اما وقتی معشوق حضور پیدا می کند آن عاشق دیگر نخواهد بود. مولوی عاشق و معشوق چون متحد هستند و به حقیقت یکی هستند.عاشق حقی و حق آنست کوچون بیاید نبود از تو تای موانسان عاشق حقیقت هست اما حقیقت چیزی است که وقتی بیاید دیگر انسان باقی نمی ماند .صد چو تو فانیست پیش آن نظرعاشقی بر نفی خود خواجه مگر مولانا ادامه می دهد: از آنجا که همه فانی هستیم عاشقی به نفی خودمی انجامد. عشق و نفی یکی است .سایه ای و عاشقی بر آفتابشمس آید سایه لا گردد شتابمولانا به ظرافت زمانی که به عشق حقیقی و اتحاد عاشق و معشوق می رسد, به عشق خود به شمس تبریزی اشاره می کند. و می گوید: انسان به مانند سایه است و بر آفتاب عاشق است. زمانی که آفتاب بر می تابد و به سایه میرسد, از سایه چیزی بر جا نمی ماند .در فیه ما فیه آمده است: " پیش او، دو "أنَا" نمی گنجد. تو، "أنَا" می گویی و او "أنَا". یا تو بمیر پیش او یا او پیش تو بمیرد تا "دویی" نماند.")]أنا یعنی "من"[( اما آنکه او بمیرد امکان ندارد. نه در خارجو نه در ذهن، که هو الحی الذی لا یموتاو را آن لطف است که اگر ممکن بودی، برای تو بمردی تا دویی برخاستی.اکنون چون مردن او ممکن نیست، تو بمیر تا او بر تو تجلی کند و دویی برخیزد.البته وحدت وجود و این اتحاد عاشق و معشوق به مولوی اختصاص ندارد و در ادبیات عارفانه پارسی بسیار به ان توجه شده است .بنگریم به غزلی از سعدی:گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویمچه بگویم که غم از دل برود چون تو بیاییگفته بودم که وقتی تو بیایی غم دل را با تو در میان بگذارم، اما من چه بگویم که وقتی تو می رسی دیگر غمی وجود نخواهد داشت!حلاج منصور مشهورترین نمونه عملی این طرز تفکر است که بر سر این نگرش به دار آویخته شد. او که خود را فنا در الله می دانست نامه های خود را به جای " بسم الله الرحمن الرحیم " با "من الرحمن الرحیم " آغاز می کرد و او را به جرم خدایی به دار آویختند .او به فلسفه حلول که گونه افراطی نظریه وحدت وجود و اتحاد است باور داشت.مولوی نظریه افراطی حلول در خداوند را نمی پذیرد. او به «توحید» باور دارد که سرانجام به «وحدت وجود» میانجامد و از دیدگاه او وحدت امکان پذیر نیست مگر اینکه یک طرف نیست باشد و این نیستی همان «فنا» است. بارها مستقیم به این مطلب اشاره کرده است و مثنوي را دکان وحدت می داند :مثنـــوي مـــا دکـــان وحـــدت اســـتغیر واحـد هـر چـه بینـی آن بـت اسـتبرای رسیدن به وحدت باور دارد که نخست به فنا باید رسیدگــر چــه آن وصــلت بقــا انــدر بقاســتلیـــک در اول فنـــا انـــدر فناســـتاو بارها گفته است که عشق دویی را می سوزاند و از بین می برد.عشق آن شعله سـت کـاو چـون برفروخـت هر چه جز معشوق بـاقی جملـه سـوخت.مولوی با صبر و حوصله پس از نگاشتن ابیات بسیار و غش پردازی های زیبا در انتهای این داستان پر کشش بیان می کند که اتحاد عاشق با معشوق در بالاترین رتبه خود فنای در معشوق است و هر دو یکی هستند. در پایان این بخش یاد آوری می کنم که داستان عاشق بخارایی از جذاب ترین بخشهای مثنوی معنوی به شمار می رود و برای بسیاری از شاعران نامی ادبیات فارسی نیز الهام بخش بوده است. اما به حق هیچ کدام قدرت کلام و جذابیت قلم مولانا جالال ا لدین بلخی را نداشته اند.

Creator

Unknown

Source

Fall 2018(print)(1)(1).pdf

Publisher

Persia House of Michigan

Date

2018 - Fall

Relation

Fall 2018(print)(1)(1).pdf (p.5)

Format

application/pdf

Type

Text

Tags

Citation

Unknown, “مثنوی مولوی,” Persia House of Michigan, accessed October 5, 2024, https://phom.umd.umich.edu/items/show/461.

Output Formats